13/ مهر/90
امروز صبح کمی با روزهای دیگه فرق داشت...باید زودتر بیدار میشدم تا بابابایی وسایل رو داخل ماشین میذاشتیم و امروز بعد دانشگاه یکسره میریم شمال... یک رب زودتر از روزهای دیگه حرکت کردیم و یکساعت و ده دقیقه زودتر رسیدیم...آخه اصلا ترافیک نبود...و مسیرمون هم امروز عوض شده بود... 6:50 دم مهد بودیم که هنوز باز نشده بود...کمی تو ماشین نشستیم و شما هم بیدار شدی و شیرتو خوردی و منتظری که بری پیش خاله سهیلا: با اومدن خانم سیفی ما هم رفتیم تو کلاست...کمی با هم توپ بازی کردیم... لباساتو که در آوردم گذاشتم کنارم تا ببرمش تو ماشین یهو اومدی گفتی مانی بذار اینجا ( یعنی تو کمد) و من از این انظباطت بوجد اومدم.....